تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
بی قضاوت بخوانید..


دیشب داشتم واسه معلوم یه چیزایی رو تعریف میکردم. بعد به ذهنم رسید بعضیاشو هم اینجا بنویسم.  همین الانشم نصف بیشتر خاطراتم تو ذهنم نمونده. 

سال 83 من کلاس زبان میرفتم. اون موقع سوم ابتدایی بودم. اون موقع ها هنوز کلاس زبانا مختلط بود و هنوز British درس میدادن نه American. بعد اینکه منم به شدت ریزه میزه بودم. هنوز که هنوزه یکی از استادام سر هرکلاسی میره بعد این همه سال، میخواد بزنه تو سر بقیه میگه یه شاگرد داشتم وقتی می نشست رو صندلی پاهاش به زمین نمی رسید، ولی عین بلبل حرف میزد :-))))) بعد یادمه همین استاده اون موقع ها میگفت با خودتون واکمن بیارید صدای منو ضبط کنید :-))))) بعد من از جلسه ی بعدش با واکمن میرفتم ولی چون روم نمیشد، همونجا تو کیفم روشنش میکردم، یه سری خش خش محو ضبط میشد کلا :-))))) بعد تازه چند وقت پیش نوارکاست کتابامو پیدا کردم!!!! کتابا سی دی همراهشون نداشتن، نوار داشتن!! [اینارو که تعریف میکنم حس میکنم به اندازه حضرت نوح سن دارم :-)))) ]. اون موقع ها کلاس زبانا مثل الان نبود انقدر مسخره بازی که کلا ملت میرن سر کلاس فقط دور همن! سرویس میکردن دهن ادمو. و اینکه به شدت روی گرامر تاکید داشتن. مثلا من کلاس چهارم، پنجم بودم. استادمون میخواست passive درس بده. با عربی شروع میکرد. لازم و متعدی و اینارو میگفت تاااا برسه به معلوم و مجهول. بعد اون موقع تو مدرسه هنوز فاعلو هم یاد ما نداده بودن. همیشه واسه همه سوال بود که تو چطوری اینارو می فهمی. من واقعا واقعا دستور زبان فارسی رو از روی انگلیسیش یاد گرفتم. و خب چون تو سن کم یاد گرفتم، الان این مزیتو دارم که موقع انگلیسی نوشتن یا حرف زدن، انگلیسی فکر کنم. نه اینکه فارسی فکر کنم و بعد تبدیلش کنم. بنظرم این فارسی فکر کردن و تبدیل کردنه یکی از بزرگترین ایرادای همه توی حرف زدنه.

یا مثلا از همون ترم سه!! به بعد، مجبورمون میکردن کتاب فارسی به انگلیسی ترجمه کنیم. اول کتاب داستانای سبک، بعدا به مرور کتابای حجیم تر. یا مثلا من کلاس پنجم بودم، دو سه تا فیلمو از فارسی به انگلیسی ترجمه کردیم و خودمون زیرنویسش کردیم. یکیش مهمان مامان بود. یکیش نقاب بود فکر کنم. یکی دیگه هم بود که اسمش یادم نمیاد. بعد مثلا همه یا دانشجو بودن یا نهایتا کنکوری. موضوع بحثا مثلا اینا بود: generation gap (اختلاف نسل ها) ، election (انتخابات) و خب من ده یازده ساله هم باید خودمو مطابقت میدادم و انصافا هم همیشه اونی که از همه بیشتر حرف میزد من بودم. یا مثلا میگفتن رایتینگ بنویسید درباره ی سلبریتی. بعد من هیچ تصور ذهنی ای نداشتم که مثلا ادم معروف یعنی کی! همه درمورد بازیگرا و خواننده های خارجی می نوشتن. بعد من رفتم کافینت!!! توی اینترنت سرچ کردم ادم معروف! بعد واسم اورد حمیده خیرآبادی، ثریا قاسمی، جمشید مشایخی! بعد من درمورد اینا نوشتم و بردم واسه استاد. الان با خودم فکر میکنم که استاده با دیدنش چقدرررر خندیده :-)))))) مثلا اگه استاد همینطوری بیخودی صدتا کتاب معرفی میکرد، من باااااید همون روز میخریدم و میخوندمش! مثلا اگه پنج تا دیکشنری اسم می برد که همه ی اینا خوبن و میشه خرید، من کلاسم که تموم میشد خونه نمی رفتم. به بابام میگفتم برو کتابفروشی! بعد مثلا لانگمن و آکسفورد و وبسترز  رو همزمان میخریدم. (اسکل بودم خیلی :-))) ) بعد تازه فرداش همشو به زور تو کیفم جا میدادم تا با خودم ببرم سر کلاس! تازه سر کلاس هم روم نمیشد اینارو از کیفم دربیارم :-))))) 

مثلا وقتی مدادم میفتاد زیر صندلی، همون وسط درس استاد، می نشستم کف زمین تا مدادمو بردارم. بعد یه بار بهم گفت پریا جان لطفا بذار وقتی درس دادن من تموم شد. بعد من انقدر خجالت کشیدم که حتی وقتی کلاسمون تموم شد هم مدادمو برنداشتم :-(

مثلا یه ترمی بود که یه سری اخبار بی بی سی ضبط شده بود. باید سر کلاس می گفتیم این چی گفته و درموردش بحث میکردیم. بعد من میرفتم تو خونه گوش میکردم، همشو می نوشتم. بعد واسه همه دخترا و پسرای کلاس زیراکس میکردم که یواشکی از روش تقلب کنن ;-) همین که عین گروه سرود از روش نمی خوندیم جای شکر داره :-)))))

یا مثلا یه ترم فقط مقاله نویسی و نامه نگاری داشتیم. هرکسی باید حدود پنجاه تا مقاله و پنجاه تا نامه از انواع مختلفش می نوشت.

یا مثلا یه استادی داشتیم که مجبورمون میکرد کتابارو کامل توی سررسید بنویسیم. میگفت از مقدمه کتاب شروع میکنید تا ااااخر کتابو کامل و عین نسخه چاپیش مینویسید!! بعد اون کتابا واقعا هم حجیم بودن. یعنی سیصد چارصد صفحه حجمشون بود. من ازون لحظه ای که می رسیدم خونه تا فرداش که میرفتم سر کلاس مشغول نوشتن بودم. تموم هم نمیشد. وسطاشو هم خالم واسم می نوشت :-)))) ولی خب استاد مشنگ که نبود. تفاوت دست خط یه بچه ی ابتدایی و یه دانشجو رو می فهمید. 

مثلا اون موقع اعتقاد بر این بود که اونی که میاد کلاس زبان اومدنش با خودشه، تموم شدن کلاسش با خدا! یعنی هر کتاب و متد جدیدی میومد تو بازار ما هم باید علاوه بر بقیه کتابامون اونارو هم میخوندیم. از اونایی که منسوخ شده بگیر تا اون جدیداش. بعدش هم که اینا تموم میشد، یه سری از واحدایی که بچه های زبان تو دانشگاه میگذرونن رو ما هم باید پاس میکردیم. مقاله نویسی و نامه نگاری و متون مطبوعاتی و متون ادبی و اینا. حتی یادمه یه ترمی بود که مجبورمون میکردن شعر بگیم!! بعد تازه شعره باید وزن و قافیه هم میداشت. حالامن بیا و کلمه ی هم قافیه ی انگلیسی پیدا کن :-)))))) تازه یک سال هم وقت گذاشتیم و پایان نامه نوشتیم. با همه ی اصول و قواعدش و اخرش هم صحافی کردیم و تحویل دادیم.

واقعا نمیدونم هدف پولی بود که ما میدادیم یا یادگیری و این حرفا، ولی شیش هفت سالی طول کشید و دقیقا به اندازه یه مدرک دندون پزشکی گرفتن طول کشید و انصافا هم با سواد از اب.درومدیمبان ازون چیزاییه که من به شدددت روش ادعا دارم. خیلی.. چون واقعا روش زمان و انرژی غیرقابل وصفی رو گذاشتم. من از دوم راهنمایی تا الان دارم ترجمه میکنم و همش هم ترجمه ی تخصصی میکنم. انواع و اقسام پایان نامه رشته های مختلفو هم ترجمه کردم و واقعا هیچ وقت هم کسی ناراضی نبوده. و فکر میکنم انقدری رو این زبان انرژی گذاشتم که الان که شیش هفت سال از مدرکی که گرفتم گذشته هنوزم که هنوزه همه چی یادمه. مسلما صحبت کردنم مثل قبل نیست چون دیگه هیچ وقت توی محیطش نبودم ولی از لحاظ نوشتاری و گرامری هنوزم همه ی جزئیات یادمه..

اون موقع ما وااااقعاااا استادای خوبی داشتیم. ولی اموزشگاه ما یه رسم خیلی بدو جا انداخت، اونم اینکه از دانش اموزایی که اونجا درسشون تموم میشد به عنوان معلم استفاده میکرد. یه دوره ی TTC برگزار میکرد و بعد بهشون کلاس میداد. و خب این بنظرم بدترین کاری بود که میشد انجام داد. چون دیگه هرکی بعد از ما اومد بی سواد رفت بیرون :| بعد تازه این اموزشگاهای جدید هم که به صورت قارچ رویش کردن، معلماشون شدن کسایی که رشتشون کاملا غیرمرتبط بود و بعضا فقط چند ترم کلاس زبان رفته بودن. بگذریم از اینکه دو ساله مدرک میدن و فقط میرن سر کلاس دورهمن!

و خب این بنظرم بزرگترین ظلمه در حق اونایی که دانشگاه زبان خوندن. ادم کلاس میره که بتونه نیاز شخصیش به زبانو برطرف کنه، اونی که میره زبان میخونه تخصصش اینه و اگه قراره اموزشی هم باشه اونه که باید بده. حالا بگذریم از یه عده ای که یه مدرک زوری از پیام نور و اینا میگیرن، ولی اونی که دانشگاه زبان میخونه و خوب هم میخونه قضیش زمین تا آسمون فرق داره. بعد مثلا من خیلیارو از زمان دبیرستان میشناسم که کلا چند ترم کلاس رفتن و حتی با زبان مدرسشون هم مشکل داشتن. بعد الان دارن اموزشگاه زبان درس میدن!!! انصافا دیگه گند همه چیو دراوردن :| خدایی با اینکه خیلی وقتا میدونستم اون پول ممکنه خیلی به دردم بخوره و اینکه اموزشگاهایی هستن که مدیرشون قبلا استاد من بوده و مسلما کلی احترام قائلن واسم و قبولم دارن، هرگز و هرگز چنین کاری نکردم و نخواهم کرد چون اصلا بنظرم مسخرست. اصلا این کار من نیست. من هرچی هم که بلد باشم در حد استفاده ی شخصی خودمه و نهایتا راه انداختن کار اطرافیانم. نه در حدی که بخوام به کسی منتقلش کنم و از همه بدتر جای کسی رو بگیرم که عمرشو روی این رشته گذاشته.  این بنظرم همونقدر زشته که یکی دوره ی چندماهه ی دستیاری دندون پزشکی بگذرونه، بعد بخواد تو مطب به عنوان دندون پزشک کار کنه!

ترجمه هم که میگم در نود درصد مواقع پولی درکار نبوده. مجبور بودم که انجامش بدم. هرکدوم از معلمای دبیرستانمون که میخواستن ارشد بگیرن، ترجمه ی درسا و پایان نامه هاشون با من بود. حتی پایان نامه ی فامیلاشون!!!! و واقعا هم اذیت میکردن و با جواب نه هم کنار نمیومدن! کلا هربار من این کارو کردم به یه همچین دلایلی بوده وگرنه پولی که بابت ترجمه میدن انقدر کمه که واقعا نمی صرفه روش وقت گذاشت، حداقل واسه من..


وای بسه دیگه. فکر کنم طولانی ترین پست عمرم شد :-))))

چپ دست ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۴۲ ۷ ۱۹۱

نظرات (۷)

  • x
    سه شنبه ۱۴ شهریور ۹۶ , ۰۲:۱۴
    ***********
    محتوای این کامنت به دلیل نامناسب بودن حذف شده است !
    • author avatar
      چپ دست
      ۱۴ شهریور ۹۶، ۱۰:۱۲
      :-))))))))))
  • Miss Avilet
    دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶ , ۱۸:۵۶
    وااای چقد عالی
    چه زبانکده‌ی خوبی میرفتی. من الان که دارم میرم دانشگاه و اصلا رضایتی ندارم از سطح زبانم واقعا حسرت همچین چیزیو میخورم
    چقدر خوبه اینکه انقد حرفه‌ای بتونی باشی توی چیزی که باهاش به دنیا نیومدی
    • author avatar
      چپ دست
      ۱۳ شهریور ۹۶، ۱۹:۵۷
      خیلی بده که همه جا همه چیو سرسری میگیرن. دیگه تنها ملاک همه چی شده فقط پول گرفتن متاسفانه..
  • x
    دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶ , ۱۴:۲۸
    چه اموزشگاه عجیبی بوده ....واقعا از جون و دل واستون مایه میذاشتن (هر چند احتمالا اون موقع  فکر می کردید جونتون رو دارن میگیرن !) 

    این توصیفات واسه استاد و شاگرد ها واقعا در کنار شرایط فعلی , افسانه اس . نه دیگه استادا انقدر دلسوزن نه شاگردها اهل مطالعه ... همه سر کلاس که میشینن انگار اومدن پیک نیک :|||||

    • author avatar
      چپ دست
      ۱۳ شهریور ۹۶، ۱۴:۴۶
      اره واقعا پیکنیک شده. هم اونا از ما خیلی کار میکشیدن، هم ما با جون و دل درس میخوندیم.الان آریا هم پیش یکی از استادای قدیمی من کلاس میره ولی من اون شوق و انگیزه و تلاشو اصلا توش نمیبینم متاسفانه..
  • هوپ ...
    دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶ , ۱۳:۱۴
    الان دارم فکر میکنم چرا ندادم پایان نامم رو به تو؟! :-))))
    خیلی بده که وقتی از جو آموزشگاه دور میشیم اسپیکینگمون افت میکنه.
    • author avatar
      چپ دست
      ۱۳ شهریور ۹۶، ۱۴:۱۵
      راس میگیااا. اصن یادم نبود منم. کاش میدادی من واست انجام میدادم..
      اره خب ادم ازون فضا که فاصله میگیره مثل قبل حضور ذهن نداره. البته بنظرم کافیه توی فضاش قرار بگیری تا یادت بیاد. انگار بیشتر توهم فراموشیه تا فراموش کردن واقعی..
  • Dr. Nelii
    دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶ , ۱۲:۵۹
    چقدر خوب کار می کردن باهاتون.
    کاش منم همچین جایی رو پیدا می کردم:(
    • author avatar
      چپ دست
      ۱۳ شهریور ۹۶، ۱۳:۱۵
      والا من دیگه هیچ وقت جایی رو ندیدم اون مدلی درس بدن. حتی همون جا هم دیگه الان این شکلی نیست.
      هرچیزی همون اولش خوبه، وقتی زیاد و همگانی شد دیگه خرابش می کنن متاسفانه..
  • معلوم الحال
    دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶ , ۱۲:۱۹
    چه پست جامع و مبسوطی بود :)) (این استیکر خنده به معنی فحش نیستااا)  
    با اون عمر حضرت نوح‌ت خیلی حال کردم د:
    راستیتش اولش که داشتم میخوندم خواستم باهات شوهی کنم حالا که تو اومدی ترجمه کردی و پاتو گذاشتی توی رشته ما خوبه منم برم دستمو بکنم تو حلق ملت؟  :)))) (بزار رو حساب بیشعوریم)  
    ولی به آخرای پستت که رسیدم بنظرم تو از هر دانشجوی زبانی لیاقت بیشتری داری برای اینکه تدریس کنی و دانشت رو به بقیه هم انتقال بدی. این رو کاملا جدی و بی رو درواسی میگم. 
    همین خود من؟  مگه چقد کلاس زبان رفتم؟  :)) نهایتش ٢ ترم قبل کنکور.  اونم خیلی بیسیک! من هنوز که هنوزه اسپیکینگم فاجعه‌ست،ریدینگ که نگووو،لیسنینگم که چی هست اصلا؟, حالا رایتینگ شاید یخورده... 
    بگذریم... 😉 (بخدا این استیکره هم فحش نیست!)

    ولی در هر حال کار آموزشگاهی که توش درس میخوندی بیست بوده. حتی اگه دانشجوی زبان بودن و همون کورس ها رو برای شما تدریس مبکردن نشون میده که چقدر کار درست بودن. :))

    • author avatar
      چپ دست
      ۱۳ شهریور ۹۶، ۱۲:۳۴
      معلوم تو خیلی خیلی به من لطف داری. ولی من میدونم اونی که تو توی دانشگاه خوندی و اون زحمتی که واسش کشیدی حسابش از همه چی جداست.. سوادتو به شدت قبول دارم. بیخودی شکسته نفسس نکن..
      اره خیلی جای خوبی بوده. استادای ما همون موقع هم ارشد داشتن. الانم هرکدوم یه طرف دنیان. یکیشون استرالیاست، یکیشون کاناداست.. 
  • tiara .n
    دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶ , ۱۱:۲۲
    من فکر میکردم آموزشگاه ما خیلی سخت گیری میکرد ولی اینا دیگه خیلی سختگیر بودن.من پویش میرفتم همون که الان پسرونش روبروی دانشگاهته.البته خیلی کارا رو ما هم انجام میدادیم.کتاب خوندن و لکچرشو دادن که عذاب بود.یه کتابو با کلی کلمه جدید میخوندیم بعدباید توی٢٠دقیقه کتابو به بچه ها حالی میکردیم😐😐اون bbc و رایتینگم داشتیم.رایتینگ افتضاح بود استاد میومد رایتینگتو توی کلاس میخوند و قشنگ با خاک یکسان میکرد آدمو😑😑پیش ما همه چیو زیادکار میکردن ولی تاکید روی اسپیکینگ بود.اینه که من خیلی راحت میتونستم حرف بزنم.
    • author avatar
      چپ دست
      ۱۳ شهریور ۹۶، ۱۱:۲۹
      نه.اون چیزی که من میگم یه چیزیه خیلی خیلی فراتر از ابن حرفا. چون اصلا تدریس اموزشگاهی نبود. کلا فرق میکرد. وگرنه این لکچر و اسپیکینگ و اینایی که میگی رو همه جا دارن. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

دنبال کنندگان بیانی