گاهی واقعیت حال به هم زن ادمارو محکم تو صورتشون بکوبید تا شمارو احمق فرض نکنن. بخصوص اگه خودشون به قدر کافی وقیح باشن.. اصلا هم دلخور شدنشون اهمیتی نداره. حتی اگه ظاهرا اسم دوست و رفیقو به یدک بکشن..
+من ارومم همیشه ولی صبرم هم اندازه ای داره!
گاهی واقعیت حال به هم زن ادمارو محکم تو صورتشون بکوبید تا شمارو احمق فرض نکنن. بخصوص اگه خودشون به قدر کافی وقیح باشن.. اصلا هم دلخور شدنشون اهمیتی نداره. حتی اگه ظاهرا اسم دوست و رفیقو به یدک بکشن..
+من ارومم همیشه ولی صبرم هم اندازه ای داره!
همه چی داره حل میشه ظاهرا..
همیشه از توجیه کردن متنفر بودم. ازینکه اشتباهات خودمو گردن دیگران و عوامل محیطی بندازم. خب میدونی، اینکه استاد 67 نفرو انداخته، اینکه من با 9.5 افتادم، اینکه حتی در حد ثانیه ای فرصت حرف زدن نداد و و نمره هارو ثبت نهایی کرد و ما رو از دفترش انداخت بیرون، اینکه میگه معرفی به استاد نمیدم، اینکه میگه دیگه هم درسو ارائه نمیدم، اینکه گروه نمیذاره کارمون با یه استاد دیگه راه بیفته، اینکه توی دانشکده پزشکی تا میگی دندون میندازنت بیرون، اینکه دانشکده خودمون از رئیس و معاون گرفته تا کارمندای آموزش حقو به ما میدن ولی میگن کاری از دستشون برنمیاد، اینکه من اون کتاب لعنتی رو سه بار خونده بودم و ... هیچکدوم باعث نمیشه اشکال کار کسی یا چیزی جز خودم باشه. ایراد از منه که الان باید یکسال توی خونه بشینم و علوم پایه نمی تونم بدم.
کلی ادعام میشد که تا حالا چیزی نیفتادم یا همش فکر میکردم فلانیا انقدر درس افتاده دارن که به علوم پایه نمیرسن، حالا اونی که باید بمونه منم نه اونا! چون اونا گیر یه استاد زبون نفهم نیفتادن..
واقعا نمیدونم چرا گذاشتم همه چی به این نقطه برسه...... اون گروه روتیشنی که این همه بخاطرش دعوا کردیم و الان من جایی توش ندارم...
میگذره به هر حال شاید خیلی سخت، ولی میگذره. این چیزیه که الان پیش اومده و واقعا هیچ کاری از من برنمیاد. فقط میتونم بپذیرمش و باهاش کنار بیام..
این حجم از محکم بودن و بی احساس بودن واقعا گاهی خودمو هم می ترسونه. وقتی یهو یه چیزایی پیش میاد که هرگز تصورشو هم نمی کردم و خب آثار خیلی خیلی بدی توی زندگیم خواهد داشت.. وقتی نه حتی یه قطره اشک می ریزم نه حتی یه ناراحتی عمیق.. هیچی. فقط به این فکر می کنم که ممکنه واسه هر کسی پیش بیاد و مگه من به جز پذیرش شرایط پیش اومده کار دیگه ای از دستم برمیاد؟! تنها اثری که روم گذاشته همین معده درد عصبیه که دو روزه با هیچ قرصی لحظه ای آروم نگرفته.. لعنتی، بعضی وقتا آدم فقط از درون تخریب میشه..
میدونی، حس میکنم زندگی انقدری فشار وارد می کنه تا بالاخره یه جایی در مقابلش کم بیاری و بشکنی.. از این محکم بودنه می ترسم چون می ترسم که یهو یه روز یه ضربه ی کاری بهم بزنه..
می نویسم تا همیشه یادم بمونه همون روزی که کلی بابت امتحان و نمره و هزار جور دردسر دیگه حرص خوردم، همون روزی که تو گروه کلاسی یه دعوای اساسی با یه آقایی که فکر میکرد خیلی متشخصه!! کردم، همون روزی که تا شبش یه سره اعصاب خوردی بود، شب تا صبحشو با مهشید از خنده ریسه رفتیم. که سلبریتی مورد علاقه ی هردومون اومد دایرکت من، که بعدش شمارشو گذاشت و گفت بیا تلگرام بهم پیام بده، که تا چهار صبح باهام چت کرد و مدام میگفت حالا چرا یه عکس نمیفرستی ببینمت؟؟!! کاش مجازی نبودی :-)))) که گفت تو از پس همه کاری برمیای الا عشق و حال که خودم باید یادت بدم :-))))))))) و خیلی چیزای دیگه. هنوزم که یاد حرفای دیشبش میفتم نمی تونم جلوی خندمو بگیرم.. اینکه تا صبح من با چشمای از حدقه درومده و با تعجب و حیرت به صفحه ی گوشی خیره شده بودم و با خودم می گفتم: آخه مگه میییشه؟؟؟!!! مهشیدم هر ده دیقه یه بار میگفت: هنوز نپرسیده چی تنته؟؟!! :-))))))
کاخ رویاهای من که فروریخت. دیگه نمیدونم مهشید تا کی به این عشق وفادار میمونه :-)))))
تازه دعوت شدم تهران باهاش قهوه بخورم *_* :-)))))))))))))
پ ن: کی گفته همه ی مردا عین هم نیستن؟؟!!!
برید تو کانال علی عمرانی دوست داشتنی عضو بشید و هر شب قبل خواب یکی از فایلای صوتی رادیویی جذابشو گوش کنید و غرق لذت بشید.. لعنتی! قبل خواب هیچی انقدر نمی چسبه.. جادوییه صدای این بشر..
یه بیت شعر پیشنهاد بدید لطفا. میخوام صفحه اول کتابی که میخوام هدیه بدم بنویسم. کادوی تولده واسه دوستم. پس لطفا دیگه زیادی عاشقانه نباشه :-)))))
فقط فردا برسه و من امتحان پاتومو بدم، تا یه هفته خودمو با کتاب و فیلم خفه می کنم :|||||
پ ن: فقط کاش این درسا همه پاس بشن که واسه علوم پایه دستمو بند نکنن.