تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
بی قضاوت بخوانید..


۵۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

یه زمانی فکر میکردم که دوست داشته شدن خیلی بهتر از دوست داشتنه و میشه عاشق کسی شد که تو دوسش نداری ولی اون دوستت داره. تصورم این بود که ادم خیلی راحت میتونه عاشق هرکسی که یه مدت دور و برش باشه بشه. مثلا اگه یه روزی یکی منو خیلی دوست داشته باشه، بالاخره منم کم کم ازش خوشم میاد و دوستش خواهم داشت و این خیلی بهتر از اینه که من یه طرفه یکیو دوست داشته باشم. ولی وقتی توی موقعیتش قرار گرفتم، همه چی واقعا واقعا فرق میکرد. یه ادمی منو خیلی دوست داشت و من نه دلم میومد دلشو بشکنم و بهش نه بگم و نه میتونستم دوستش داشته باشم. بعد سعی کردم به خودم زمان بدم و سعی کنم که جذبش بشم ولی واقعا نشد. بجز یه فشار روانی وحشتناک روی خودم هیچ نتیجه ای نداشت. اینکه خودمو وادار کنم عاشق کسی بشم که هیچ جذابیتی واسم نداره. خیلی سخته بخوای روی نکات مثبت کسی تمرکز کنی که فقط نکات منفیش توی چشمت میاد! فقط خدا میدونه من چقدر خودمو عذاب دادم. یعنی اگه یه طرفه عاشق یکی میشدم انقدر اذیت نمیشدم. در عین حال هم میترسیدم اگه بهش نه بگم دلش بشکنه ولی انقدر بد بهش نه گفتم که به طرز خیلی بدی دلش شیکست فکر کنم! صادقانش اینه که یه کمی هم عذاب وجدان داشتم.. [این قضیه اصلا مال اخیرا نیست] و خب بعدش به این فکر کردم که من تعهدی نسبت به کسی ندارم. حق انتخاب دارم و میتونم به یه کسی بگم که نمیخوامش. اون شخص هم نمیتونه هیچ جوره از من شاکی باشه که چرا نه گفتم. ادم قرار نیست لزوما به هر پیشنهادی جواب مثبت بده. و اینکه متقابلا به این فکر کردم که خیلی خودخواهیه که اگه من کسی رو دوست دارم و اون حس مشابهی به من نداره، ادای دلشکسته ها رو درارم یا ازش شاکی باشم. هیچکس هیچ تعهدی نداره که بخواد با یکی دیگه بمونه. پس چرا باید فکر کنم موظفه که منو دوست داشته باشه و نه نگه؟! انصافا منطقی نیست. چون ویژگی اصلی روابط همینه که تعهدی نباشه و بشه با خیال راحت بیخیال همه چی شد..


چپ دست ۹۶-۶-۱۶ ۲ ۲۰۰

چپ دست ۹۶-۶-۱۶ ۲ ۲۰۰


امشبو دیگه قرار شده کسی نیاد و خودم تنها بمونم. البته اگه تا شب نیان منو ببرن یا کسی رو نفرستن اینجا. طبق توصیه مامان، فنسو از پشت بستم. یه قفل کتابی هم زدم بهش!

فقط تنها راه ورود اینه که یکی تا طبقه ی چهارم پرواز کنه :-)))))


بعدا نوشت: یکی رو دارن میفرستن بیاد پیش من :-)))))))


چپ دست ۹۶-۶-۱۶ ۰ ۱۵۲

چپ دست ۹۶-۶-۱۶ ۰ ۱۵۲


چقدر کتابایی که تازگیا میخونم خوب نیستن. مدتهاست هیچ کتابی واقعا به دلم نمیشینه. تازه های نشر فاجعه هستن. یه سری هم کتاب از نویسنده ی ایرانی که بنظر میرسید خوب باشن خریدم که شاید از بینشون بشه یه نویسنده ی خوب پیدا کرد ولی تا الان که کاملا نا امیدم کردن :|

الانم ترجیح میدم یه مدت کتابایی رو بخونم که امتحانشونو پس دادن. واقعا به یه حس و حال خوب نیازمندم..


اینایی که از یکشنبه میخوان برن دانشگاه فازشون چیه؟! طرف از اون سر ایران پا شده اومده خوابگاه که یکشنبه بره کلاس. بابا مگه ما ترم یکی هستیم؟! تازه هنوزم که نتایج علوم پایه نیومده. استادا هم عمرا بیان بنظرم.. اولش با خودم گفتم حالا که همه میان، هر استادی بیاد حضور و غیاب میکنه پس برم. بعد دیدم واقعا ادم مضحکه میشه اگه الان پاشه بره دانشگاه! بعد تازه ما که وسط ترم همه کلاسارو می پیچونیم، نمیدونم چه اصراری داریم روز اول ترم بریم :| به میم گفتم این ترم دیگه پیچوندن نداریم. هرحا خواستیم بریم تو همون تایم خالیمون میریم. هرچند میدونم عمرا بتونیم سر این حرف وایسیم :-)))) 


لازمه بگم چقدر حالم بد میشه که تا یکی یه عکس از خودش میذاره، همههههه ی دخترا حتی اونایی که ازش متنفرن میان زیر پستش ازین جمله ها می نویسن که: وااااای عشقم چه خوشگل شدی!!، فرشتهههه ی مننن، خوش تییییپ، زیییبااااا، جذذذذاااااب ...... :||||| ازین تعارفای حال به هم زن دخترونه متنفرررررم. چند ساال در مقابل عزیزم خطاب کردن همه(توی تکست دادن وگرنه کلامی که هنوزم نمیتونم بگم) مقاومت کردم. بعد دیدم انگاری ساده حرف زدن خیلی غیرصمیمانه محسوب میشه. توروخدا لوس نباشید لطفا!


چپ دست ۹۶-۶-۱۶ ۷ ۲۱۰

چپ دست ۹۶-۶-۱۶ ۷ ۲۱۰


امروز فرصت نشد کتاب بخونم. اون کتابی هم که قبلا شروع کردم طولانیه. بعد ازونجایی که خوب نیست امروز انقدر مسخره تموم شه، برم یه کتاب کوتاه صد صفحه ای انتخاب کنم بخونم که تا اخر شب تموم بشه. هوم؟! :-)


چپ دست ۹۶-۶-۱۵ ۲ ۲۰۲

چپ دست ۹۶-۶-۱۵ ۲ ۲۰۲


انصافا میشه به جای تلویزیون گلدون گذاشت! امروز تو خونه تنها بودم، لپتاپم نداشتم، شارژر هم نداشتم، گوشیمم خاموش شد. بعد اینکه واقعا هیچ کاری نبود که بشه انجام داد. بعد از خیلیییی سال تلویزیونو روشن کردم و واقعا حالمو بد کرد از بس هیچی نداشت. رسیور هم هیچی نداشت. یعنی مسئلم با صدا و سیمای ایران نیست فقط. بطور کلی فلسفه ی تلویزیونو درک نمیکنم..


گوشیم که همون اول روز خاموش شد. کتابمو هم نشد بخونم دیگه. کتاب امروزم تموم نشد..... :-(


باز من یه پست غیر روزانه نویسی نوشتم و داستان شد. خیلی واضح و صریح میگم: مذهبی بودن و متعصب بودن وقتی از یه حدی بگذره واسم تهوع آور میشه.. یعنی یه عده از ادما بقدری حالمو به هم میزنن، که بنظرم حتی لایق فحش هم نیستن..


یه چیزی هست که میخوامش و خیلی هم میخوامش. بعد از یه مدت سرگردونی الان میدونم که چی میخوام. پروسه ی خیلی خیلی طولانی مدتیه ولی انقدری واسم ارزش داره که حتی حاضر بشم به خاطرش قید کتاب خوندن هر روزه رو هم بزنم.. تا حالا چیزی بوده که بخوام و بهش نرسم؟! اره فقط در یه حالت بوده. اونم حالتی که به یه چیزی خیلی خیلی بهتر از خواستم رسیدم... بنظرم وقتی یه چیزی رو با همه ی قلبت بخوای (نه از سر اجبار و رقابت و حسادت و مصلحت) و همه تلاشتو هم بکنی بهش میرسی. اگه همه تلاشتو بکنی ولی بخاطر اجبار و رقابت و مصلحت، بازم احتمالش زیاده بهش برسی ولی وقتی بهش رسیدی، ته قلبت لذت و رضایتو حس نمی کنی..


واقعا واقعا خیلی چیزا هست که دلم میخواد بنویسم ولی حس میکنم وسط حوزه علمیه نشستم. همونقدر محدود و بسته و منزجر کننده. کلا انگار باید یه فکری به حال این وب کرد...



چپ دست ۹۶-۶-۱۵ ۱۱ ۲۵۷

چپ دست ۹۶-۶-۱۵ ۱۱ ۲۵۷


ای وای ای وای. "ر" آپاندیسشو جراحی کرده. چقدر بده که نمی تونم برم بیمارستان بهش یه سر بزنم..

بهش زنگ زدم. با اینکه خیلی درد داشت ولی عین همیشه بگو و بخندش سر جاش بود. میگه واسم دعا کن بعد خودش میزنه زیر خنده. میگه میبینی معتقد شدم؟! میگم اره باز یه چیزی شد تو به صراط مستقیم هدایت شدی!!! :-))))))))

انصافا جز با معرفت ترین رفیقای عمرمه این پسر. ااانقدر که همش با خودم فکر میکنم چقدر من بی شعورم که الان نه میتونم برم بهش سر بزنم نه کاری ازم برمیاد که واسش انجام بدم..


+ اینکه میگم نمیتونم برم بیمارستان به این دلیله که تا اونجا چند ساعت راهه و تا من برسم دیگه مرخص شده..


چپ دست ۹۶-۶-۱۴ ۲ ۲۰۶

چپ دست ۹۶-۶-۱۴ ۲ ۲۰۶


بچمون خیلیییییی تنبل و خوابالو تشریف داره و چون همش خوابه، شیر نمیخوره. بعد دکتر گفته به زور هم که شده بیدارش کنید و بهش شیر بدید. جالبه که حتی به زور هم بیدار نمیشه!!!! هرچی دست و پاشو تکون بدی، خودشو جا به جا کنی.. حتی آب یخ زدن به دست و پاش. بازم بیدار نمیشه! یه اخم میکنه، بعد دوباره میخوابه :||||| واقعا دیگه ما نمیدونیم چطوری بیدارش کنیم :|


چپ دست ۹۶-۶-۱۴ ۴ ۱۸۷

چپ دست ۹۶-۶-۱۴ ۴ ۱۸۷



اگه واسه یه روزم که شده ادبیات مردسالارانه برعکس میشد:


پسری که اینطوری لباس بپوشه معلومه که خرابه!


در شان یه مرد نیست توی خیابون با صدای بلند بخنده.


تا زنت اجازه نداده حق نداری از خونه بری بیرون. به هر حال زنته، حق داره.


اه اه. چرا چاقی/لاغری؟ زنت حق داره بره یه شوهر دیگه بکنه دیگه.


شما مردا عقل و ایمانتون ناقصه. نمی فهمید دیگه.


اصلا علم هم ثابت کرده مردا از لحاظ فیزیولوژیک توانایی این کارو ندارن!


چه معنی میده مرد درس بخونه و کار بکنه؟؟!! بشین خونه به زن و بچت برس.


چه معنی میده مرد تا این ساعت بیرون از خونه باشه؟


تو خودت حاضری جونتو بدی دست یه پزشک مرد؟


به هرحال زنه دیگه. دست بزن داره. تویی که باید بخاطر بچه و زندگیت کوتاه بیای. تا کی میخوای خودسری کنی آخه؟


زنه، حق داره، غیرت داره! نبایدم بذاره لباس آستین کوتاه بپوشی یا با زنای دیگه بگو بخند کنی.. غیرت زنونه رو با حسادت مردونه اشتباه نگیر!


چپ دست ۹۶-۶-۱۳ ۱۴ ۲۹۹

چپ دست ۹۶-۶-۱۳ ۱۴ ۲۹۹


اسکار بهترین نظر درمورد عکس دوتا پست قبل هم تعلق میگیره به این یکی :-))))))) :

«عکس پروفایلت عالیه

هم تضاد هم ترکیب و اثبات

میشه گفت دیالکتیک کفشات توی این عکس وجود داره😉»


+من از این ایموجی چشمک متنفرررررم. از ایموجی لبخند هم بدم میاد. ما ازش به عنوان فحش استفاده می کنیم. (واقعا)

++ نمیدونم چرا حس میکنم تنها نیتش این بوده که اون دیالکتیکو بکنه تو چشم من :-)))))) [بله! من ادم بدبینی هستم!]


چپ دست ۹۶-۶-۱۳ ۱ ۱۹۵

چپ دست ۹۶-۶-۱۳ ۱ ۱۹۵


دیشب داشتم واسه معلوم یه چیزایی رو تعریف میکردم. بعد به ذهنم رسید بعضیاشو هم اینجا بنویسم.  همین الانشم نصف بیشتر خاطراتم تو ذهنم نمونده. 

سال 83 من کلاس زبان میرفتم. اون موقع سوم ابتدایی بودم. اون موقع ها هنوز کلاس زبانا مختلط بود و هنوز British درس میدادن نه American. بعد اینکه منم به شدت ریزه میزه بودم. هنوز که هنوزه یکی از استادام سر هرکلاسی میره بعد این همه سال، میخواد بزنه تو سر بقیه میگه یه شاگرد داشتم وقتی می نشست رو صندلی پاهاش به زمین نمی رسید، ولی عین بلبل حرف میزد :-))))) بعد یادمه همین استاده اون موقع ها میگفت با خودتون واکمن بیارید صدای منو ضبط کنید :-))))) بعد من از جلسه ی بعدش با واکمن میرفتم ولی چون روم نمیشد، همونجا تو کیفم روشنش میکردم، یه سری خش خش محو ضبط میشد کلا :-))))) بعد تازه چند وقت پیش نوارکاست کتابامو پیدا کردم!!!! کتابا سی دی همراهشون نداشتن، نوار داشتن!! [اینارو که تعریف میکنم حس میکنم به اندازه حضرت نوح سن دارم :-)))) ]. اون موقع ها کلاس زبانا مثل الان نبود انقدر مسخره بازی که کلا ملت میرن سر کلاس فقط دور همن! سرویس میکردن دهن ادمو. و اینکه به شدت روی گرامر تاکید داشتن. مثلا من کلاس چهارم، پنجم بودم. استادمون میخواست passive درس بده. با عربی شروع میکرد. لازم و متعدی و اینارو میگفت تاااا برسه به معلوم و مجهول. بعد اون موقع تو مدرسه هنوز فاعلو هم یاد ما نداده بودن. همیشه واسه همه سوال بود که تو چطوری اینارو می فهمی. من واقعا واقعا دستور زبان فارسی رو از روی انگلیسیش یاد گرفتم. و خب چون تو سن کم یاد گرفتم، الان این مزیتو دارم که موقع انگلیسی نوشتن یا حرف زدن، انگلیسی فکر کنم. نه اینکه فارسی فکر کنم و بعد تبدیلش کنم. بنظرم این فارسی فکر کردن و تبدیل کردنه یکی از بزرگترین ایرادای همه توی حرف زدنه.

یا مثلا از همون ترم سه!! به بعد، مجبورمون میکردن کتاب فارسی به انگلیسی ترجمه کنیم. اول کتاب داستانای سبک، بعدا به مرور کتابای حجیم تر. یا مثلا من کلاس پنجم بودم، دو سه تا فیلمو از فارسی به انگلیسی ترجمه کردیم و خودمون زیرنویسش کردیم. یکیش مهمان مامان بود. یکیش نقاب بود فکر کنم. یکی دیگه هم بود که اسمش یادم نمیاد. بعد مثلا همه یا دانشجو بودن یا نهایتا کنکوری. موضوع بحثا مثلا اینا بود: generation gap (اختلاف نسل ها) ، election (انتخابات) و خب من ده یازده ساله هم باید خودمو مطابقت میدادم و انصافا هم همیشه اونی که از همه بیشتر حرف میزد من بودم. یا مثلا میگفتن رایتینگ بنویسید درباره ی سلبریتی. بعد من هیچ تصور ذهنی ای نداشتم که مثلا ادم معروف یعنی کی! همه درمورد بازیگرا و خواننده های خارجی می نوشتن. بعد من رفتم کافینت!!! توی اینترنت سرچ کردم ادم معروف! بعد واسم اورد حمیده خیرآبادی، ثریا قاسمی، جمشید مشایخی! بعد من درمورد اینا نوشتم و بردم واسه استاد. الان با خودم فکر میکنم که استاده با دیدنش چقدرررر خندیده :-)))))) مثلا اگه استاد همینطوری بیخودی صدتا کتاب معرفی میکرد، من باااااید همون روز میخریدم و میخوندمش! مثلا اگه پنج تا دیکشنری اسم می برد که همه ی اینا خوبن و میشه خرید، من کلاسم که تموم میشد خونه نمی رفتم. به بابام میگفتم برو کتابفروشی! بعد مثلا لانگمن و آکسفورد و وبسترز  رو همزمان میخریدم. (اسکل بودم خیلی :-))) ) بعد تازه فرداش همشو به زور تو کیفم جا میدادم تا با خودم ببرم سر کلاس! تازه سر کلاس هم روم نمیشد اینارو از کیفم دربیارم :-))))) 

مثلا وقتی مدادم میفتاد زیر صندلی، همون وسط درس استاد، می نشستم کف زمین تا مدادمو بردارم. بعد یه بار بهم گفت پریا جان لطفا بذار وقتی درس دادن من تموم شد. بعد من انقدر خجالت کشیدم که حتی وقتی کلاسمون تموم شد هم مدادمو برنداشتم :-(

مثلا یه ترمی بود که یه سری اخبار بی بی سی ضبط شده بود. باید سر کلاس می گفتیم این چی گفته و درموردش بحث میکردیم. بعد من میرفتم تو خونه گوش میکردم، همشو می نوشتم. بعد واسه همه دخترا و پسرای کلاس زیراکس میکردم که یواشکی از روش تقلب کنن ;-) همین که عین گروه سرود از روش نمی خوندیم جای شکر داره :-)))))

یا مثلا یه ترم فقط مقاله نویسی و نامه نگاری داشتیم. هرکسی باید حدود پنجاه تا مقاله و پنجاه تا نامه از انواع مختلفش می نوشت.

یا مثلا یه استادی داشتیم که مجبورمون میکرد کتابارو کامل توی سررسید بنویسیم. میگفت از مقدمه کتاب شروع میکنید تا ااااخر کتابو کامل و عین نسخه چاپیش مینویسید!! بعد اون کتابا واقعا هم حجیم بودن. یعنی سیصد چارصد صفحه حجمشون بود. من ازون لحظه ای که می رسیدم خونه تا فرداش که میرفتم سر کلاس مشغول نوشتن بودم. تموم هم نمیشد. وسطاشو هم خالم واسم می نوشت :-)))) ولی خب استاد مشنگ که نبود. تفاوت دست خط یه بچه ی ابتدایی و یه دانشجو رو می فهمید. 

مثلا اون موقع اعتقاد بر این بود که اونی که میاد کلاس زبان اومدنش با خودشه، تموم شدن کلاسش با خدا! یعنی هر کتاب و متد جدیدی میومد تو بازار ما هم باید علاوه بر بقیه کتابامون اونارو هم میخوندیم. از اونایی که منسوخ شده بگیر تا اون جدیداش. بعدش هم که اینا تموم میشد، یه سری از واحدایی که بچه های زبان تو دانشگاه میگذرونن رو ما هم باید پاس میکردیم. مقاله نویسی و نامه نگاری و متون مطبوعاتی و متون ادبی و اینا. حتی یادمه یه ترمی بود که مجبورمون میکردن شعر بگیم!! بعد تازه شعره باید وزن و قافیه هم میداشت. حالامن بیا و کلمه ی هم قافیه ی انگلیسی پیدا کن :-)))))) تازه یک سال هم وقت گذاشتیم و پایان نامه نوشتیم. با همه ی اصول و قواعدش و اخرش هم صحافی کردیم و تحویل دادیم.

واقعا نمیدونم هدف پولی بود که ما میدادیم یا یادگیری و این حرفا، ولی شیش هفت سالی طول کشید و دقیقا به اندازه یه مدرک دندون پزشکی گرفتن طول کشید و انصافا هم با سواد از اب.درومدیمبان ازون چیزاییه که من به شدددت روش ادعا دارم. خیلی.. چون واقعا روش زمان و انرژی غیرقابل وصفی رو گذاشتم. من از دوم راهنمایی تا الان دارم ترجمه میکنم و همش هم ترجمه ی تخصصی میکنم. انواع و اقسام پایان نامه رشته های مختلفو هم ترجمه کردم و واقعا هیچ وقت هم کسی ناراضی نبوده. و فکر میکنم انقدری رو این زبان انرژی گذاشتم که الان که شیش هفت سال از مدرکی که گرفتم گذشته هنوزم که هنوزه همه چی یادمه. مسلما صحبت کردنم مثل قبل نیست چون دیگه هیچ وقت توی محیطش نبودم ولی از لحاظ نوشتاری و گرامری هنوزم همه ی جزئیات یادمه..

اون موقع ما وااااقعاااا استادای خوبی داشتیم. ولی اموزشگاه ما یه رسم خیلی بدو جا انداخت، اونم اینکه از دانش اموزایی که اونجا درسشون تموم میشد به عنوان معلم استفاده میکرد. یه دوره ی TTC برگزار میکرد و بعد بهشون کلاس میداد. و خب این بنظرم بدترین کاری بود که میشد انجام داد. چون دیگه هرکی بعد از ما اومد بی سواد رفت بیرون :| بعد تازه این اموزشگاهای جدید هم که به صورت قارچ رویش کردن، معلماشون شدن کسایی که رشتشون کاملا غیرمرتبط بود و بعضا فقط چند ترم کلاس زبان رفته بودن. بگذریم از اینکه دو ساله مدرک میدن و فقط میرن سر کلاس دورهمن!

و خب این بنظرم بزرگترین ظلمه در حق اونایی که دانشگاه زبان خوندن. ادم کلاس میره که بتونه نیاز شخصیش به زبانو برطرف کنه، اونی که میره زبان میخونه تخصصش اینه و اگه قراره اموزشی هم باشه اونه که باید بده. حالا بگذریم از یه عده ای که یه مدرک زوری از پیام نور و اینا میگیرن، ولی اونی که دانشگاه زبان میخونه و خوب هم میخونه قضیش زمین تا آسمون فرق داره. بعد مثلا من خیلیارو از زمان دبیرستان میشناسم که کلا چند ترم کلاس رفتن و حتی با زبان مدرسشون هم مشکل داشتن. بعد الان دارن اموزشگاه زبان درس میدن!!! انصافا دیگه گند همه چیو دراوردن :| خدایی با اینکه خیلی وقتا میدونستم اون پول ممکنه خیلی به دردم بخوره و اینکه اموزشگاهایی هستن که مدیرشون قبلا استاد من بوده و مسلما کلی احترام قائلن واسم و قبولم دارن، هرگز و هرگز چنین کاری نکردم و نخواهم کرد چون اصلا بنظرم مسخرست. اصلا این کار من نیست. من هرچی هم که بلد باشم در حد استفاده ی شخصی خودمه و نهایتا راه انداختن کار اطرافیانم. نه در حدی که بخوام به کسی منتقلش کنم و از همه بدتر جای کسی رو بگیرم که عمرشو روی این رشته گذاشته.  این بنظرم همونقدر زشته که یکی دوره ی چندماهه ی دستیاری دندون پزشکی بگذرونه، بعد بخواد تو مطب به عنوان دندون پزشک کار کنه!

ترجمه هم که میگم در نود درصد مواقع پولی درکار نبوده. مجبور بودم که انجامش بدم. هرکدوم از معلمای دبیرستانمون که میخواستن ارشد بگیرن، ترجمه ی درسا و پایان نامه هاشون با من بود. حتی پایان نامه ی فامیلاشون!!!! و واقعا هم اذیت میکردن و با جواب نه هم کنار نمیومدن! کلا هربار من این کارو کردم به یه همچین دلایلی بوده وگرنه پولی که بابت ترجمه میدن انقدر کمه که واقعا نمی صرفه روش وقت گذاشت، حداقل واسه من..


وای بسه دیگه. فکر کنم طولانی ترین پست عمرم شد :-))))


چپ دست ۹۶-۶-۱۳ ۷ ۱۹۱

چپ دست ۹۶-۶-۱۳ ۷ ۱۹۱


۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶

خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

دنبال کنندگان بیانی