دیروز که من رفتم دانشگاه که هیچ کلاسی تشکیل نشد، امروز که من نرفتم همش تشکیل شده :|
دیروز یه چند ساعتی توی دانشگاه علاف شدیم. بعد رفتیم خوابگاه چون "ن" میخواست اتاقشو عوض کنه. هم اتاقیش وسایلشو ازش دزدیده، وقتی هم که بهش گفته میدونم تو برداشتی، گفته میرم کمیته انضباطی ازت شکایت میکنم به جرم تهمت زدن! یعنی ببین ادما چقدرررر میتونن پست و پررو باشن..
نکته ی بعدی همون داستانای صیغه و اینا بود که من هنوز که هنوزه توی شوکم و نمیتونم باور کنم! دلم واسه پسره میسوزه ولی "م" جان ناز شستت! نقره داغش کردی.. یعنی تا ابد دیگه یادش نمیره.. دارم فکر میکنم تمام مدت این دو تا جلوی چشم ما بودن و ما هیچییییی نفهمیدیم. بعد اینکه چقدر جالبه که دو تا رفیق نزدیک عاشق یه نفر بشن همزمان. و اینکه یهو کل یه دانشکده از ترم بالایی و پایینی و همه و همه عاشق یه نفر بشن! انصافا باید راز موفقیتشو ازش پرسید :-))))))) به "ی" میگم بیا ببین ملت چه دوران دانشجویی جذابی دارن. قشنگ هر ترم یه سریال ترکی جذاب دارن، بعد ما عین مشنگا میایم، عین مشنگا میریم. فقط گاهی میتونیم ماجراها و سریالای اینارو از دور ببینیم و مشغول شیم :-)))))
فکر کن هی از یکی بد بگی و بگی خرابه و فلانه و اینا، چون عاشقش شدی و بهت جواب رد داده. یادمه یه بار گفت من اگه یکیو بخوام هرجور شده به دستش میارم، حالا بیا و ببین چه افتضاحی به بار اومده.. واقعا چطوری روش میشد بشینه جلوی روش بگه زن من بااااید محجبه باشه و تو خونه بشینه و ظرف بشوره و فلان؟! اخه اینی که تو عاشقش شدی محجبه و تو خونه بشینه؟! وای فکر کن این با این هممهههههه ادعا اینطوری رو دست خورد... یه همچین داستان عشق و عاشقی ای، اونم تو این سن..
اینارو که میشنوم فقط این جمله تو ذهنم تکرار میشه: لزوما هر ادم باهوش و با استعدادی عاقبت به خیر نمیشه.. لزوما هر ادم مذهبی و نمازخون و معتقدی عاقبت به خیر نمیشه..
اینو خیلی خوب میدونم که نباید یه طرفه قضاوت کرد. من حرفای دو طرفو نشنیدم. ولی شوکش انقدر زیاد بود که دیگه به چشمامم اطمینان نکنم. دیگه الان این احتمالو هم میدم با دخترای قبلی هم قضایایی بوده باشه.. لعنتی این شوکش از قضایای دادگاه و پاسگاه پارسال هم بیشتر بود..
بعدش هم رفتیم کافه... اگه هات چیپس رو فست فود به حساب بیاریم بعد یه سال فست فود خوردم. کلا چند ساله که لب به فست فود و پیتزا و نوشابه و .... نمیزنم. معمولا سالی یه بار اونم شروع ترم :-)))) حتی نوشیدنی کافئین دار مثل قهوه و اینا هم نمیخورم. هایپ و .... هم که اصلا..
بعد که اومدم خونه هم یه دو سه ساعتی داشتیم با "ر" تلفنی حرف میزدیم. من اصلا اصلا اصلا حوصله ی چت کردن یا مثلا تلفنی حرف زدنو ندارم. یعنی تمام مدت چت یا تلفنی حرف زدن با بقیه تو دلم میگم خدایا چرا تموم نمیشه :-)))) ولی این لعنتی انقدر رفیق ماهیه و انقدر دیوونه بازی درمیاره که عین دو سه ساعتو داشتم قهقهه میزدم از خنده. واقعا دیگه اخراش از شدت فک درد نمیتونستم بخندم :-)))) داشتیم درمورد همین قضایای پیش اومده حرف میزدیم که ملت با بیست و چند سال سن، یا سی سال سن در به در دنبال اینن که یکیو پیدا کنن که باهاش ازدواج کنن یا مثلا همزمان این همه دختر تو دست و بالشون دارن، که ما بین یه عده روانی گیر افتادیم این وسط. میگه نمیدونم چرا کافور سلف فقط رو ما اثر میکنه، باید ببینیم اینا چی میخورن. میگه اینا تستوسترونشون زده بالا. دانشگاه باید قبل هرچیز یه روانپزشک و یه پزشک غدد بذاره که همه رو کنترل کنن. میگه این سطح از تستوسترونو من توی ذوم دبیرستان داشتم، الان اینا توی سی سالگی دارن. وگرنه این مدل رفتارا و عاشق شدنا واقعا مال ابن سن نیست! تازه جالبه که با این سن تنها راهی که واسه کنترل هورمونی سراغ دارن ازدواجه :-)))))))
دیگه بقیشو هم نمیگم چون نمیتونم اصل موضوعاتو بگم، شرح و تفسیرش هم مسخره بنظر میاد مسلما.. ولی جدا خیلی موافقم که ملت همه مشکلات غدد و هورمونی دارن وگرنه این سطح از فعالیت تو این سن قابل پذیرش نیست :-)))))) انگار فقط ماییم که روز به روز داریم خنثی تر میشیم..
حالا قراره بفرستیمش که اینم بره یه دور از میم خواستگاری کنه که دیگه همه یه دور رفته باشن..
نظرات (۸)
Iiiiiiii
سه شنبه ۲۱ شهریور ۹۶ , ۲۳:۰۱چپ دست
۲۱ شهریور ۹۶، ۲۳:۰۲Iiiiiiii
دوشنبه ۲۰ شهریور ۹۶ , ۱۷:۵۳چپ دست
۲۰ شهریور ۹۶، ۱۸:۱۲هوپ ...
دوشنبه ۲۰ شهریور ۹۶ , ۱۷:۰۹چپ دست
۲۰ شهریور ۹۶، ۱۷:۲۹معلوم الحال
دوشنبه ۲۰ شهریور ۹۶ , ۱۲:۴۵چپ دست
۲۰ شهریور ۹۶، ۱۲:۴۸معلوم الحال
دوشنبه ۲۰ شهریور ۹۶ , ۱۲:۲۵چپ دست
۲۰ شهریور ۹۶، ۱۲:۳۰tiara .n
دوشنبه ۲۰ شهریور ۹۶ , ۱۲:۲۴چپ دست
۲۰ شهریور ۹۶، ۱۲:۲۸x
دوشنبه ۲۰ شهریور ۹۶ , ۱۲:۲۱چپ دست
۲۰ شهریور ۹۶، ۱۲:۲۷هوپ ...
دوشنبه ۲۰ شهریور ۹۶ , ۱۱:۵۳چپ دست
۲۰ شهریور ۹۶، ۱۲:۱۲