عشق، خواستگاری، حلقه، اصرار، مزاحمت، شکایت، تولد، صیغه، استعلام، تعلیق
ازونجایی که دیگه نمیشه اینجا با خیال راحت نوشت، شما میتونید با اینا داستان بسازید. وولی واسه من کلید واژست واسه یاداوری یه موضوعاتی ;-)
پ ن: یه جوری توی شوکم که دیگه به چشمای خودمم اعتماد ندارم چه برسه به رفیق..
من نمیخوامممممم بخواااابم. من نمیخوام فردا برم دانشگاااه. از کل تابستون من یه هفته هم استراحت نداشتم.. من نمیخوام فردا پنج صبح بیدار شم. ای خدا..
تازه اماده هم نیستم. بعد اینکه اومدم خودم ابروهامو مرتب کنم، گند زدم بهش :|
موهامم اتو نکردم. تازه لاک آبی هم میخواستم بخرم که نخریدم..
این انصاف نیست که من فردا برم دانشگاه. ااستادا با تاکید گفتن کلاسا برقراره و همه هم فردا میخوان برن دانشگاه :| تازه ناهار هم رزرو نکردم واسه فردا. اه...
تا حالا شده اگه دخترید دلتون بخواد پسر باشید یا اگه پسرید دلتون بخواد دختر باشید؟!
با ذکر دلیل. (0.25 نمره)
:-)
بخدا همه عروسی میرن. همه لباس مجلسی می پوشن، همه میرن آرایشگاه. همه عکس میگیرن، همه تو عروسی خوشگل میشن. لطفا تا شیش سال بعد دهن ما رو با عکسا و فیلمای عروسی ای که رفتید سرویس نکنید!
مرسی!
سال اول جوابای کنکور 18 شهریور اومد. قرار بود 17 ام بیاد ولی 18 ام اومد و واقعا دلم نمیخواد اتفاقات و ادما و ملاقاتای اون روز 17 ام رو یاداوری کنم. سال دوم هم 17 ام اومد..
انصافا اون کنکور کذایی 93 خیلی کنکور بدی بود. نه فقط واسه ی من، حتی واسه اونایی که قبول شدن. یه جوری شد که طرف با رتبه ی 400 دندون لرستان اورد!!!! یا یکی دیگه با 900 فیزیوتراپی قبول شد اونم نه اصفهان! (منطقه 2 رو میگم) یعنی جدا از سخت شدن ناگهانی آزمون نسبت به سالای قبلش، ظرفیتا هم به طرز عجیب و غریبی کم بودن..
حیفم میاد از یک سال عمری که پای کنکور گذاشتم، یک سال زمان کمی نیست واقعا.. گاهی میگم کاش همون سال دارو اورده بودم، حالا هرجا..
اقا توروخدا نکنید این کارارو. داشتم چتای قبلیمو نگاه میکردم. بعد یهو دیدم یه پسری هست که من واسش قلب و بوس و اینا فرستادم!!!! خداشاهده قلبم یه لحظه تا مرز ایستادن رفت که من کی دوس پسر داشتم و خودم خبر ندارم؟! بعد دیدم این یکی از دوستامه که عکس پروفایلشو عکس شوهرش گذاشته :|||||||||||| حداقل عکس دوتایی بذارید. اخه فقط عکس پسره؟! :|
اون دفعه داشتم تو خیابون میرفتم یهو یه اقایی رو دیدم که خیلیییی بنظرم اشنا میومد. خواستم برم جلو احوال پرسی کنم و اینا. بعد یادم افتاد این شوهر دوستمه.بعد من تا حالا ندیدمش ولی انقدر عکسشو توی اینستا دیدم که کاملا میشناسمش :-)))))) [این دوستم متولد 62 هستش.]
اون دفعه توی دانشکده جلوی یه اقایی رو گرفتم بعد دو ساعت باهاش احوال پرسی گرررم کردم. بعد دیدم اون پوکرفیس وار بهم نگاه میکنه. یهو یادم افتاد که من اینو توی اینستای دوستم و دورادور دیدمش ولی اون تا حالا فقط اسم منو شنیده بنده ی خدا :-))))) [داداش همین دوستم بود که پاراگراف بالا گفتم. تازه نامزدش هم همراهش بود :-))))) ]
یه بنده خدایی هست که خیلی مذهبیه و اینا. بعد اومده بود اینارو واسه من تعریف میکرد: اینکه دخترداییشو به قصد ازدواج میخواد و اینا. بعد الان دختره دانشگاه قبول شده. اومده میگه من همون دختر قبلی رو دوست دارم نه اینی که الان شده. الان همه ی فکر و ذکرش شده ابرو برداشتن و چادر برداشتن. دیگه خراب شده و اینا!!! بعد اینم میگه بعد 21 سال رفتم واسه اولین بار باهاش حرف زدم در حضور خالم! گفتم اگه ابرو میخوای برداری، در حد تمیز کردن باشه. مانتوهات رنگی نباشه. مشکی باشه تا زیر زانو و ..... این حرفا.
یعنی واااقعااااا دلم میخواست سرمو بکوبم تو دیوار از دست یه جماعتی که هنوز که هنوزه لباس رنگی و ابرو برداشتن واسشون گناه کبیره محسوب میشه. که هنوز که هنوزه جای دخترا تصمیم میگیرن انگاری اون دختره خودش عقل نداره که بفهمه. انقدر طرفو محدود میکنن و تحت فشار میذارن که گند قضیه از یه جای دیگه دراد. خب معلومه وقتی انقدر به یکی بگی سمت یه چیزی نرو، کنجکاو میشه و بدتر سمتش میره! واقعا نمی فهمم طرز فکر یه عده کی قراره درست بشه. بابا بخدا از دید اسلام هم بهش نگاه کنی، رنگی پوشیدن و ابرو برداشتن گناه نیست :|
تجربه ثابت کرده اونایی که توی فضای محدودتر و بسته تری زندگی کردن، توی دانشگاه تا سر حد امکان تلافیشو دراوردن!
نکته ی بعدی هم اینه که واقعا من طرز تربیت کردن بعضی خانواده ها رو درک نمیکنم. طرف حداقل 18 سالشه که اومده دانشگاه ولی هنوز با ابتدایی ترین مسائل اداب معاشرت مسئله داره. هنوز که هنوزه سلام و احوال پرسی کردن بلد نیست یا واسش سخته. واقعا چرا؟! یه عده که اجتماعی بودنو منافی حجب و حیا میدونن!!! یه عده هم که کلا فقط به بچه هاشون درس خوندن یاد دادن. بعد طرف تنها کاری که تو کل عمرش بلده فقط درس خوندنه. زندگی کردن تو جامعه که هیچ، سلام کردن هم یاد نگرفته. بابا بخدا موفق ترین ادما توی زمینه ی تحصیلی هم نیاز دارن تو جامعه و در ارتباط با بقیه زندگی کنن. کسی که نتونه اجتماعی باشه، حتی اگه درسخون ترین و با استعدادترین هم باشه، تهش فقط یه ادم گوشه گیر و منزوی میشه که نمیتونه با کسی کنار بیاد. و شک ندارم مثلا یهو عاشق اولین ادمی که سر راهش قرار میگیره میشه و بعد یه عالمه اشتباهی که کل زندگی ادمو تحت تاثیر قرار میده.
داداش من از قبل اینکه مدرسه بره، اگه به محض اینکه کسی رو میدید نمی رفت جلو باهاش دست بده و احوال پرسی کنه، تو خونه کلی باهاش بحث و مذاکره داشتیم که باید اجتماعی باشی. یا من با همه ی پرروییم، هنوز که هنوزه از نظر خودم و خانواده به قدر کافی اجتماعی نیستم! بعد یه عده هنوز تو سلام کردنش موندن. به طرف سلام میکنی، یا سرشو میندازه پایین و میره یا عین بت نگات میکنه :|
اگه قراره به زودی برید دانشگاه، لطفا لطفا ترم یک عاشق نشید! و اینکه عین زامبی ها برخورد نکنید! بقیه دخترا و پسرای کلاستون هم مثل شما ادمن! میتونید باهاشون سلام و احوال پرسی کنید، معاشرت کنید و خیلی چیزای دیگه.. هیچکس به صرف رشته ی خوب قبول شدن یا درسخون بودن موفق نمیشه. زندگی خیلی فاکتورای دیگه هم داره بخدا..
دیشب گفتم که تنها راه ورود به خونه اینه که یکی تا طبقه ی چهارم پرواز کنه هااا، خب امروز امکانش مهیا شد :| سالن ما یه جوریه که یه ضلعش کامل شیشه است تقریبا. تراسمون خیلی عریض و بزرگه. بعد الان اومدن جلوی ساختمونو داربست زدن که نماشو تغییر بدن. بعد الان یه جوری شده که فقط کافیه یکی پاشو بذاره تو تراس. راحت میاد تو خونه!!!! من الان مبلو جا به جا کردم و گذاشتم پشت در تراس ولی خب خیلی کار مسخره ایه. چون کل اون قسمت همش شیشست. یکی یه مشت بزنه میتونه بیاد تو خونه :-))))) تو این وضعیت خونه رو هم که نمیتونم همینطوری ول کنم و برم اون طرف. چون اگه برم که دیگه خیلی راحت ملت میان داخل. تا چند روز هم وضع همینه ظاهرا..
خلاصه اینکه کافیه فقط من یه حرفی بزنم. حتی اگه پرواز کردن هم باشه، بلافاصله شرایطش مهیا میشه!!